پسری نابینا است که در بهزیستی زندگی میکند و مدام منتظر است تا پدرش، او را به روستای خانوادگی ببرد. بلاخره این اتفاق رخ میدهد و پسربچه به ملاقات خواهران خود در روستا میرود اما به نظر میآید که پدر، از وضعیت پسرش خجالتزده است و مدام تلاش میکند تا پسر را از چشم زنی که تصمیم به ازدواج با او را دارد، پنهان کند.