شیواجی و مادرش به دلیل سرکوب و آزار توسط برادر ناتنیاش، از خانه خود در یک روستای کوچک فرار میکنند و در یک شهر ساحلی به نام ویزاگ پناه میگیرند. در آنجا، شیواجی با مشکلات و چالشهای فراوانی روبرو میشود و به یک رهبر قدرتمند برای جامعهای از آوارگان و افراد بیخانمان تبدیل میشود.